امیرحسین رحیمی زنجانبر

به این خیال که مرا اینجا نمیابی تو
نشسته بودم و (یک هو به شور و شادابی تو
دویدی و) به کنارم نشستی و من گفتم:
"مرا میان شلوغی چه زود میابی تو!"
و بعد خیره به دریا شدی به نرمی گفتی:
"عزیز!از آنچه بخواهم که رو نمیتابی تو؟
برای من غزلت را بخوان!" و من خواندم تا:
"خیال کن که شدی یک پرنده ی آبی تو..."
که ناگهان وسط شعر،من به خود می آیم
منِ نشسته به رویا،نشسته تنها (بی تو).
منی که بچه شد و از نبودنت بودن ساخت
و سادگانه فقط با تو زیست حتی بی تو
منی که بچه شد و با تخیلش خَلقَت کرد
و باورش نپذیرفت زندگی را بی تو
و پا گذاشت به روی شنی که رویش قبلا
نوشته:"بیست مرداد ، آستارا ، بی تو."

 

پی نوشت:من این شعرو،با این که خیلی اشکال وزنی داره،دوست دارم‌. منو یاد کسی(شایدم کسانی) که پیشم نیستن میندازه...شاید فقط اینجا آستارا نیست. اما به هرحال،خوشحالم که از نیمه مرداد گذشتیم. این یعنی دیگه داریم میریم از گرما بیرون...داریم میریم سمت پاییز...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 20 مرداد 1397 | 14:36 | نویسنده : roshanak |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.